یادم تو را فراموش...
میخواستم بگویم هشدار را به فریاد
آنقدر صبر کردم تا اتفاق افتاد
در زیر پا تلف شد صفری که با تقلا
میخواست سر برآرد از لابهلای اعداد...
ما تشنه و فراموش، بیهمزبان و خاموش
ساقی! تو همتی کن، برخیز، باغت آباد
راهی نشانمان ده، ما سرسپردگانیم:
یا پیش پای معشوق، یا روی نطع جلاد
سطری نمانده بود از سرمشقهای پیشین
«از حفظ مینویسید» این بود درس استاد
*
«یادم تو را فراموش» این رسم زندگی بود
آنقدر زنده ماندیم تا مرگ یادمان داد
+ نوشته شده در جمعه یکم بهمن ۱۳۸۹ ساعت 4:27 توسط امید مهدینژاد
|